اسب راندن. اسب به حرکت آوردن. راندن اسب. حرکت کردن. روان شدن: برون ران از این شهر و ده رخش همت که اینجاش آب و چرایی نیابی. خاقانی. به چالشگری سوی او راند رخش برابر سیه خنده زد چون درخش. نظامی. چنان راند آن خسرو تاجبخش که چون ما در این بوم راندیم رخش. نظامی. جریده بر جریده نقش می خواند بیابان در بیابان رخش می راند. نظامی. زمانه جمع کند شش جهت به یک جانب اگر تو رخش حکومت به یک جهت رانی. عرفی شیرازی
اسب راندن. اسب به حرکت آوردن. راندن اسب. حرکت کردن. روان شدن: برون ران از این شهر و ده رخش همت که اینجاش آب و چرایی نیابی. خاقانی. به چالشگری سوی او راند رخش برابر سیه خنده زد چون درخش. نظامی. چنان راند آن خسرو تاجبخش که چون ما در این بوم راندیم رخش. نظامی. جریده بر جریده نقش می خواند بیابان در بیابان رخش می راند. نظامی. زمانه جمع کند شش جهت به یک جانب اگر تو رخش حکومت به یک جهت رانی. عرفی شیرازی
درگذرانیدن. عبور دادن. گذراندن: مرز خراسان به مرزروم رساند لشکر شرق از عراق درگذراند. منوچهری. در کن ز آهنگ رزم، خصم ز میدان درگذران تیر دلشکاف ز سندان. منوچهری. ، عفو کردن. بخشیدن. بخشودن: درگذر تا درگذرانند. (خواجه عبداﷲ انصاری). بدانستم که عاجزم و زور و قوت از تست که خداوندی، چه باشد اگر این گناه از من بیچاره درگذرانی. (اسکندرنامه، نسخۀ سعید نفیسی). تو اولی تری به فضل که این گناه بزرگ از من درگذرانی و عفو کنی. (تاریخ بخارای نرشخی ص 101). گیرم که ز من درگذرانی به کرم زآن شرم که دیده ای چه کردم چه کنم. (منسوب به خیام). و رجوع به درگذرانیدن شود
درگذرانیدن. عبور دادن. گذراندن: مرز خراسان به مرزروم رساند لشکر شرق از عراق درگذراند. منوچهری. در کن ز آهنگ رزم، خصم ز میدان درگذران تیر دلشکاف ز سندان. منوچهری. ، عفو کردن. بخشیدن. بخشودن: درگذر تا درگذرانند. (خواجه عبداﷲ انصاری). بدانستم که عاجزم و زور و قوت از تست که خداوندی، چه باشد اگر این گناه از من بیچاره درگذرانی. (اسکندرنامه، نسخۀ سعید نفیسی). تو اولی تری به فضل که این گناه بزرگ از من درگذرانی و عفو کنی. (تاریخ بخارای نرشخی ص 101). گیرم که ز من درگذرانی به کرم زآن شرم که دیده ای چه کردم چه کنم. (منسوب به خیام). و رجوع به درگذرانیدن شود
کنایه از شراب نوشیدن. می خوردن: چون رطلها رانی گران خیل نشاط از هر کران همچون خیال دلبران ناخوانده مهمان آیدت. خاقانی. رطل برتر بران که خواهد راند روز یک اسبه در قفای صبوح. خاقانی
کنایه از شراب نوشیدن. می خوردن: چون رطلها رانی گران خیل نشاط از هر کران همچون خیال دلبران ناخوانده مهمان آیدت. خاقانی. رطل برتر بران که خواهد راند روز یک اسبه در قفای صبوح. خاقانی
شرمنده شدن. (از آنندراج). عرق ریختن، سعی در کاری کردن. (از آنندراج) : به حیرتم که قدم سودگان دشت حجاز به راه کعبه چه گرم اند در عرق رانی. طالب آملی (از آنندراج). عرق ریختن. رجوع به عرق ریختن شود
شرمنده شدن. (از آنندراج). عرق ریختن، سعی در کاری کردن. (از آنندراج) : به حیرتم که قدم سودگان دشت حجاز به راه کعبه چه گرم اند در عرق رانی. طالب آملی (از آنندراج). عرق ریختن. رجوع به عرق ریختن شود
سخن راندن. حرف زدن: وز هر طرفی که حرف راندی نقش همه در دو حرف ماندی. نظامی. و آنگهانی آن امیران را بخواند یک به یک تنها بهر یک حرف راند. مولوی. هم ز آتش زاده بودند آن خسان حرف میراندند از نار و دخان. مولوی
سخن راندن. حرف زدن: وز هر طرفی که حرف راندی نقش همه در دو حرف ماندی. نظامی. و آنگهانی آن امیران را بخواند یک به یک تنها بهر یک حرف راند. مولوی. هم ز آتش زاده بودند آن خسان حرف میراندند از نار و دخان. مولوی
بگرفتن وا داشتن گرفتن فرمودن، شعله ور ساختن مشتعل کردن: باد تند است و چراغ ابتری زو بگیرانم چراغ دیگری. (مثنوی)، باعث گرفتاری کسی شدن گرفتار کردن: زان پیش که یک خطا ببیند از ما ما را بدو دیو راهزن گیرانده. (طغرا)، شدیدا بپای محاسبه آوردن، متصل کردن ملحق ساختن: شاهی که زمین را بزمن گیرانده دنباله چین را به ختن گیرانده
بگرفتن وا داشتن گرفتن فرمودن، شعله ور ساختن مشتعل کردن: باد تند است و چراغ ابتری زو بگیرانم چراغ دیگری. (مثنوی)، باعث گرفتاری کسی شدن گرفتار کردن: زان پیش که یک خطا ببیند از ما ما را بدو دیو راهزن گیرانده. (طغرا)، شدیدا بپای محاسبه آوردن، متصل کردن ملحق ساختن: شاهی که زمین را بزمن گیرانده دنباله چین را به ختن گیرانده
عبور دادن: هر که تیر از حلقه انگشتری بگذراند خاتم او را باشد، بالاتر بردن از برتر بردن: سرت بگذرانم زخورشید و ماه ترا سرفرازی دهم بر سپاه، طی کردن سپری کردن: این مهرگان بشادی بگذار و همچنین صد مهرگان بکام دل خویش بگذران، (فرخی)، تجاوز دادن: زکردار گفتار برمگذران مجوی آنچه دانش نداری بدان. (گرشاسب نامه) یا از حد گذراندن، امری را بافراط مرتکب شدن: ابوبکر (پسر المستعصم بالله) سکنه شیعی مذهب محله کرخ بغداد و مشهد امام موسی بن جعفر را بباد غارت داده... قتل و غارت و فحشا را از حد گذراند. یا از دم شمشیر (تیغ) گذراندن، عرضه شمشیر کردن بشمشیر کشتن: (مغولان) مساجد را آخور کردند علما و فضلا را را دم شمشیر گذراندند. یا از نظر کسی گذراندن، بنظر وی رساندن بعرض او رساندن: فرمانده قراولان خاصه حق نداشت که زیر دستان خود را بدون اجازه خان (مغول) تنبیه کند بلکه باید تمام مسایل را از نظر خان بگذراند. یا گذراندن ایام. روزگار گذراندن سپری کردن ایام: این شخص (عتیق زنجانی) در خدمت سلطان سنجر منصب فقاعی داشته و در ابتدای امر در بازار مرو بفروش میوجات و ریحان ایام میگذرانده. یا گذراندن پیشکش. عرضه داشتن و تقدیم هدیه: شاهرخ حکومت این نواحی را بمیرزا جهانشاه قراقوینلو که ضیافتها کرده و پیشکشها گذرانده بود واگذار کرد: نداریم با دیگران هیچ کار بمهر علی بگذران روزگار. (منسوب به اسدی مجالس المومنین 135 یادداشتهای قزوینی) یا گذراندن غذا. تحلیل غذا هضم کردن غذا
عبور دادن: هر که تیر از حلقه انگشتری بگذراند خاتم او را باشد، بالاتر بردن از برتر بردن: سرت بگذرانم زخورشید و ماه ترا سرفرازی دهم بر سپاه، طی کردن سپری کردن: این مهرگان بشادی بگذار و همچنین صد مهرگان بکام دل خویش بگذران، (فرخی)، تجاوز دادن: زکردار گفتار برمگذران مجوی آنچه دانش نداری بدان. (گرشاسب نامه) یا از حد گذراندن، امری را بافراط مرتکب شدن: ابوبکر (پسر المستعصم بالله) سکنه شیعی مذهب محله کرخ بغداد و مشهد امام موسی بن جعفر را بباد غارت داده... قتل و غارت و فحشا را از حد گذراند. یا از دم شمشیر (تیغ) گذراندن، عرضه شمشیر کردن بشمشیر کشتن: (مغولان) مساجد را آخور کردند علما و فضلا را را دم شمشیر گذراندند. یا از نظر کسی گذراندن، بنظر وی رساندن بعرض او رساندن: فرمانده قراولان خاصه حق نداشت که زیر دستان خود را بدون اجازه خان (مغول) تنبیه کند بلکه باید تمام مسایل را از نظر خان بگذراند. یا گذراندن ایام. روزگار گذراندن سپری کردن ایام: این شخص (عتیق زنجانی) در خدمت سلطان سنجر منصب فقاعی داشته و در ابتدای امر در بازار مرو بفروش میوجات و ریحان ایام میگذرانده. یا گذراندن پیشکش. عرضه داشتن و تقدیم هدیه: شاهرخ حکومت این نواحی را بمیرزا جهانشاه قراقوینلو که ضیافتها کرده و پیشکشها گذرانده بود واگذار کرد: نداریم با دیگران هیچ کار بمهر علی بگذران روزگار. (منسوب به اسدی مجالس المومنین 135 یادداشتهای قزوینی) یا گذراندن غذا. تحلیل غذا هضم کردن غذا